محل تبلیغات شما



بغلش کرد و گفت : "میگن عشق مثل یک رنگین کمون رنگارنگه و مردم وقتی میبیننش میخندن ، مثل یک اقیانوس عمیق و پر از زندگیه ، مثل باران های ریز آرام و ساکته ، مثل خورشید درخشنده و گرمابخشه ، اجازه میدی همچین عشقی رو نشونت بدم ؟ ". دختر در حالی که میخندید گفت : " نه " . پسر قیافه ناراحتی به خودش گرفت و سرشو پایین انداخت . دختر دست هاش رو دور گردن پسر حلقه کرد سرش رو نزدیک تر کرد و کنار گوشش آرام زمزمه کرد : "من دوست دارم عشق رو اونطور که خودت بلدی نشونم بدی ."

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برشی از یک روزمره السلام علیک یا امیرالمومنین علیه السلام